گذر عمرم

گذر عمرم

در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند
گذر عمرم

گذر عمرم

در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند

تبریک چهارشنبه سوری

چهارشنبه سوری که 

حتما نباید چهارشنبه ی آخر سال باشد 

تو هر وقت دلت خواست 

به من بگو 

دوستت دارم 

من خودم می شوم یک شهر چهارشنبه سوری 

هزاران نارنجک در من منفجر میشود 

و بادبادک آرزو هایم به هوا می رود 

عزیزم 

من خودم 

یک تنه برایت چهارشنبه سوری می شوم 

تو فقط بگو دوستت دارم 

تمام قد

برایت منفجر می شوم 

نویسنده :نمیدونم نویسنده متن کیه اما حرفه دله من بود برای همسرم.

مولانا

ای عاشقان ای عاشقان من خاک را گوهر کنم

وی مطربان ای مطربان دف شما پرزر کنم

ای تشنگان ای تشنگان امروز سقایی کنم

وین خاکدان خشک را جنت کنم کوثر کنم

ای بی‌کسان ای بی‌کسان جاء الفرج جاء الفرج

هر خسته غمدیده را سلطان کنم سنجر کنم

ای کیمیا ای کیمیا در من نگر زیرا که من

صد دیر را مسجد کنم صد دار را منبر کنم

ای کافران ای کافران قفل شما را وا کنم

زیرا که مطلق حاکمم مؤمن کنم کافر کنم

ای بوالعلا ای بوالعلا مومی تو اندر کف ما

خنجر شوی ساغر کنم ساغر شوی خنجر کنم

تو نطفه بودی خون شدی وانگه چنین موزون شدی

سوی من آ ای آدمی تا زینت نیکوتر کنم

من غصه را شادی کنم گمراه را هادی کنم

من گرگ را یوسف کنم من زهر را شکر کنم

ای سردهان ای سردهان بگشاده‌ام زان سر دهان

تا هر دهان خشک را جفت لب ساغر کنم

ای گلستان ای گلستان از گلستانم گل ستان

آن دم که ریحان‌هات را من جفت نیلوفر کنم

ای آسمان ای آسمان حیرانتر از نرگس شوی

چون خاک را عنبر کنم چون خار را عبهر کنم

ای عقل کل ای عقل کل تو هر چه گفتی صادقی

حاکم تویی حاتم تویی من گفت و گو کمتر کنم

چقدر زیبا

یه وقتایی که تنهایی دلت از غصه میلرزه

تموم گریه های عشق، به یک لبخند می ارزه


یه گوشه ساکت و سردی پر از حرفای پنهونی

چشاتو بستی و داری یه شعر تازه میخونی


دلی که هر شبو داره بدونِ عشق میخوابه

برای عاشقی با تو ببین، بدجور بیتابه


یه حسّی داره تنهایی خدا هم خوب میدونه

شبیه آرزوهایی که روی سینه میمونه


مثِ اون مرد تنهایی که عشقش رفت از دستش

مث سردی چشمایی که این دلتنگیا بستش


مث اون عابر بیجا که تنها میزنه پرسه 

مث اون دختر پاکی که از این شهر میترسه


مث اون مهربون مادر، که دیده پاره ی قلبش

چه ساده رفت پرپر شد نمیشه باورش مرگش


مث دستی که میبنده  مسیر رفتن آبو

مث دردی که میگیره ازت آرامش و خوابو


مث یک جمعه ی غمگین که ساعتها همه کندن

تموم لحظه ها پَرتَن تموم بوسه ها مردن


شبیه ساحل خیسی که رو شنهاش میشینی

چه سخته آرزوهاتو به روی آب میبینی


شبیه آسمون من تو هم ابری ترین راهی

تو هم بارون که میباره مثِ این مرد تنهایی


تو هم وقتی که میبینی تموم عشقها رنگه

دلت دیگه برای عشق، نمیلرزه نمیجنگه


شبیه سنگ سرسختی شبیه بوسه ها خوبی

شبیه قند، شیرینی عزیزی ناز محجوبی


تو باید آسمون باشی که این اندازه آرومی

شبیه کوهِ الماسی، پُر از احساس، خانوم

شاعر: سهیل ساسان

وبلاگ: زن یعنی همه چیز

خب

وقتی میبینم کناره مغازه های خرازی یک عالمه خانوم جمع شدن و کاموا میخرن دلم میسوزه.

آخه بافتنی بلد نیستم ولی فکر میکنم خیلی لذت بخش باشه.

قلاب بافی خیلی دوس دارم.

حرفهایی که هیچ وقت

درد داره وقتی ساعتها میشینی
و به حرفهایی که هیچ وقت
قرار نیست بگی،

فکر میکنی...

هانریش بل